کوسه‌ها و آدم‌ها

دختر کوچولو از پدر پرسید: اگر کوسه‌ها آدم بودند با ماهی‌های کوچولو مهربان‌تر می‌شدند؟ پدر گفت: البته! اگر کوسه‌ها آدم بودند توی دریا برای ماهی‌ها جعبه‌های محکمی می‌ساختند. همه‌جور خوراکی توی آن می‌گذاشتند. مواظب بودند که همیشه پُرآب باشد. هوای «بهداشت» ماهی‌های کوچولو را هم داشتند، برای آن‌که هیچ‌وقت دل ماهی کوچولو نگیرد. گه‌گاه، «مهمانی»‌های بزرگ برپا می‌کردند، چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دل‌گیر لذیذتر است! برای ماهی‌ها «مدرسه» می‌ساختند و به آن‌ها یاد می‌دادند که چه‌جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند. درس اصلی ماهی‌ها «اخلاق» بود. به آن‌ها می‌قبولاندند که زیباترین و باشکوه‌ترین کار برای یک ماهی این است که خودش را در نهایت خوش‌وقتی تقدیم یک کوسه کند. به ماهی کوچولو یاد می‌دادند که چه‌طور به کوسه‌ها معتقد باشند و چه‌جوری خود را برای یک آینده‌ی زیبا مهیا کنند. آینده‌ای که فقط از راه اطاعت به‌دست می‌آید. اگر کوسه‌ها آدم بودند، در قلمروشان البته «هنر» هم وجود داشت. از دندان کوسه‌، تصاویر زیبا و رنگارنگی می‌کشیدند. ته دریا نمایشنامه‌ به‌روی صحنه می‌آوردند که در آن، ماهی‌ کوچولوهای قهرمان و شاد و شنگول به‌دهان کوسه‌ها شیرجه می‌رفتند. همراه نمایش، آهنگ‌های مسحورکننده‌ای هم می‌نواختند که بی‌اختیار، ماهی‌های کوچولو را به‌طرف دهان کوسه‌ها می‌کشاند.٬ قسمتی از داستان «اگر کوسه‌ها آدم بودند!» اثر برتولت برشت

خُسروان

حال که به «خود» می‌نگرم، جایی برای تأیید صلاحیت دیروز دیگران و انکار امروزشان نمی‌بینم. پس تکلیف صلاحیت من چه؟!٬

لیلی زمان

مرد میانسال، از ناملایمتی فصل سرد شاکی بود. به‌خصوص این‌که شیشه‌ی مغازه‌اش نیز شکسته بود. منتظر عکس‌العملش در مقابله با برودت بودم. رفت و عکس لیلی را آورد و به همراه مقداری شیشه و گچ، راه ورود سرما را بست! خیره ماندم به لیلی زمان و نقش گچی‌اش بر پیکر شیشه